کد مطلب:286661 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

خوابی از نگارنده
سی و پنج سال پیش، عمّه ای داشتم كه در اثر بیماری قلبی فوت شد، فرزند ارشدش كه وصیّ او بود مبالغی را برای انجام نماز و روزه و ردّ مظالم و وجوهات - طبق وصیت او - در اختیارم گذاشت كه به مصرف برسانم، همه را انجام دادم، ولی نسبت به نماز، شخصی به من مراجعه كرد و گفت: اگر پول نماز و روزه نزدت هست، نمازش را من قبول می كنم، من هم آنچه كه آن مرحوم برای نماز وصیت كرده بود به او دادم.

شاید یك ماه از قضیه نگذشته بود، در خواب مشاهده كردم كه مرحومه عمه ام از بیمارستان به منزل ما آمده كنار اطاق خوابید، و اظهار كرد كه از سرما ناراحتم و لحافی خواست كه روی او بیندازم؛ من هم یكی از لحاف های موجود را روی او انداختم، اما دیدم حدود یك وجب كوتاه است هر چه سعی كردم آن لحاف به قامت او موزون شود نشد.

از خواب بیدار شدم، فهمیدم یك مقداری از كارها انجام نشده است، بعد از چند سال آن كسی كه نماز را قبول كرده بود، آمد و گفت: من آن زمان بیچاره بودم، آن پول را گرفتم، امّا نماز را نخواندم. حالا پولی كه گرفته بودم آورده ام. من مجدداً از وصیّ او اجازه گرفتم و فرد دیگری را برای انجام نماز انتخاب كردم و پول را به او دادم.